محل تبلیغات شما

حالا بیا تو . . .



دل که تنگ است کجا باید رفت؟
به در و دشت و دمن؟ 
یا به باغ و گل و گار و چمن؟
یا به یک خلوت و تنهاییِ امن؟
دل که تنگ است کجا باید رفت؟
پیرِ فرزانه مرا بانگ برآورد 
که این حرف نت
دل که تنگ است برو خانۀ دوست. 
شانهﺍش جایگهِ گریۀ تو
سخنش راﻩگشا
بوسهﺍش مرهمِ زخمِ دلِ توست
عشقِ او چارۀ دلتنگی توست. 
دل که تنگ است برو خانۀ دوست.
خانهﺍش خانۀ توست.
باز گفتم: 
خانۀ دوست کجاست؟
گفت: پیدایش کن 
برو آنجا که پر از مهر و صفاست
گفتمش در پاسخ:
دوستانی دارم
بهتر از برگِ درخت
که دعایم گویند و دعاشان گویم
یادِشان در دلِ من
قلبِﺷﺎن منزلِ من.
صافىِ آب مرا یادِ تو انداخت رفیق
تو دلت سبز
لبت سرخ
چراغت روشن
چرخِ روزیت همیشه چرخان
نفست داغ
تنت گرم
دعایت با من
روزهایت پىِ هم خوش باشد.


شنیده‌ام که 
درخت از درخت با خبر است
و من گمان دارم 
که سنگ هم از سنگ
و ذره ذرهٔ عالم که عاشقان همند 
مگر دلِ تو که بیگانه است با دلِ من .

هوشنگ_ابتهاج

پ ن:
فکر میکنم هیچ کس از خونه خودش مکانی آرام تر و بی دغدغه تر سراغ نداره 
و اینجا بهانه ی روزهای تنهایی من هست .


با آن همه نیاز كه من داشتم به تو
پرهیز عاشقانه من ناگزیر بود.
من بارها به سوى تو بازآمدم، ولى
هر بار دیر بود.
اینك من و توایم
دو تنهاى بى نصیب،
هر یك جدا گرفته ره سرنوشت خویش
سرگشته در كشاكش توفان روزگار،
گم كرده همچو آدم و حوا بهشت خویش!

هوشنگ ابتهاج


♪♫♪♫♪♫

چه شبهایی با چه حالی قولتو دادم به قلبم … ♪♪

جای تو خالی چه روزایی جایی تنهایی نرفتم … ♪♪

♪♫♪♫♪♫

بیخیالی کار هر روزم عادت کرده قلبم… ♪♪

تو بخندی دلت خوش باشه من هیچی نمیخوام … ♪♪

♪♫♪♫♪♫

دل ببندی به هرکی من که خوشبختیتو میخوام … ♪♪

من همینم گلم بد باشی ام خوبیتو میخوام … ♪♪

عزیزم هنوزم‌پاره ی تن منی تو 

من بمیرم نبینم رو به راه نیست زندگی تو

من که هستم نباشی زندگیم‌تمومه بی تو

عاشق بشی کوری بد میشی مجبوری 

عشقم من از دوری قطع  نمیشه هیچ جوری 

رفتی ولی عشقت پهلومه با اینکه بغضت تو گلومه 

خوشبختی تو آرزومه 


برای دانلود آهنگاینجا کلیک کنید


پ ن : فراتر از دردهای تک تک ثانیه های زندگی

عشق جان با تو خطابم هست 

تویی که هرگز نتونستی درک کنی و همه چی یک طرفه بود.و

یادته گفتی آمدم فقط برای اینکه ببینم سرنوشت برای تو چطور گذشت ؟

دیدی .‌‌‌‌‌‌‌با دقت دیدی .؟

روبه راه نبودم‌.درسته نبودم و نیستم  واضح دیدی

تو بخندی دلت خوش باشه من هیچی نمیخوام.

دل ببندی به هرکی من که خوشبختی تو میخوام

خوشحالم که آرام شدی از روبه راه نبودنم و این آرامشت با هیچی عوض نمیکنم .









‏پرسید چگونه ای؟
گفت: چگونه باشد حال قومی که در دریا باشند و کشتی بشکند و هر یک برتخته ای بمانند؟
گفتند: صعب باشد.
گفت: حال من هم چنین است.


پ ن:
به دل شب فرو می‌روی، اول هول برت می‌دارد، ولی در عین حال می خواهی بفهمی و آن‌وقت دیگر از اعماق تاریکی بیرون نمی‌آیی. ولی خیلی چیزهاست که باید بفهمی. زندگی بیش از حد کوتاه است. دلت نمی‌خواهد در حق کسی بدی کنی. وسواس‌هایت را داری، تردید داری که یکهو نتیجه‌گیری کنی و بیشتر از همه از این وحشت داری که ضمن تردید‌هایت بمیری، چون در این صورت برای هیچ و پوچ دنیا آمده‌ای. و این واقعا از هر بدی بدتر است. باید عجله کنی وگرنه به مرگت نخواهی رسید.یا به بیماری و فلاکتی که ساعتهایت را پخش و پلا میکند،به سال های بی خوابی که موهایت را جوگندمی می کند،به روزها،هفته ها و سرطان که شاید خونالود و موذیانه از پشتت بالا می خزد.




آمدم قلم بزنم که توصیف کنم
تعریف کنم تا بلکه از لبریزی ، خالی شوم
ولی با سخن فقط جای جایِ خالیِ ذهنم پر می‌گشت .
از خودم پرسیدم که چه ؟
ما مسائل را پیچیده می‌کنیم تا فکر کنیم 
ولی به گمانم نتیجه ای نیست و فقط  سردردیست 
اینجا بود که
نه سخنی یافتم
نه جمله ای 
و نه حتی کلمه ای که درخورش باشد
فقط چشمانم را بستم 
سکوت کردم و رفتم .



بی آشیان تر از باد
عشقت نرفته از یاد
دیدی چه ساده افتاد
جانم به دستِ صیاد
شیرین چرا فرهادِ خود را داده بر باد
دریا به دریا میروم چون رفتم از یاد
صیادِ من تو آنی، حالِ مرا ندانی
دیگر نمیتوانی، در خاطرم بمانی
سرما زده بارانی ام امشب
من عاشقِ ویرانی ام امشب
سرما زده طوفانی ام امشب
در این جهان زندانی ام امشب
مثلِ آن مردابِ غمگینی که نیلوفر نداشت
حالِ من بد بود اما، هیچکس باور نداشت
شیرین چرا فرهادِ خود را داده بر باد
دریا به دریا میروم چون رفتم از یاد
صیادِ من تو آنی، حالِ مرا ندانی
دیگر نمیتوانی، در خاطرم بمانی
سرما زده بارانی ام امشب
من عاشقِ ویرانی ام امشب
سرما زده طوفانی ام امشب
در این جهان زندانی ام امشب




دل چون توان بریدن ازو؟
مشکل است این
آهن که نیست! جان من آخر دل است این

من می شناسم این دل مجنون خویش را 
 پندش دگر مگوی 
که بی حاصل است این .

هوشنگ_ابتهاج 

پ ن:چه دل چه آهن زیر پا له شد و رفت 
زندگی در امتداد زندگی دیگر جریان دارد 
مطمن هستم در دنیای بعد هم جایی دنج برای من و او نخواهد بود
چون نشانه ای از مهربانی و دوستی را در این زندگی ندیدم 


شمع از سوختنش پروا نیست 
که درین سوختن او تنها نیست
 
 مرگ اگر آخر این ره چه اوست 
 نیز پروانهٔ او همره اوست
 
 به ازین چیست که دو یار به هم 
 ره سپارند سوی ملک عدم
 
 نه یکی مانده گرفتار و نژند 
و آن دگر رفته ، رها گشته ز بند 

هوشنگ_ابتهاج 




از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از ان روست که خونابه فشان است

دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازیچه ایام دل آدمیان است

هوشنگ_ابتهاج

پ ن :اینجا خیلی سال هست که دیگه باید تعطیل میشد نمیدونم بعد من کی 

میاد و میره و مینویسه 

ولی این رو میدونم کسی که باید همه چی محو کنه 

این اتاقکشم باید خراب کنه 

اگر بارگران بودیم و رفتیم

اگر نامهربان بودیم و رفتیم 

برای همیشه خدا حافظ

آخرین جستجو ها

imocenor مطالب اینترنتی tersthertili Robert's info موسسه حقوقی عدل فردوسی viodwormortret ~CHARMING HELL~ تنظیم خانواده سپاهان موبایل Joseph's life